دوست

 

 

  روباه گفت: سلام  

شازده کوچولو سربرگرداند و کسی را ندید ولی مودبانه جواب سلام داد.

صدا گفت من اینجا هستم؛ زیر درخت سیب.

شازده کوچولو گفت تو کی هستی چه خوشگلی!

روباه گفت: من روباه هستم.

شازده کوچولو به او تکلیف کرد که بیا با من بازی کن. من آنقدر غصه دارم که نگو. . .

روباه گفت: من نمیتوانم با تو بازی کنم مرا اهلی نکرده اند.

شازده کوچولو آهی کشید و گفت: ببخشید؛ اما پس از کمی تامل باز گفت:اهلی کردن یعنی چه؟

 روباه گفت: آدمها تفنگ دارند و شکار می کنند. این کارشان آزارنده است. مرغ هم پرورش می دهند و

تنها فایده شان همین است. تو پی مرغ میگردی؟

شازده کوچولو گفت :نه؛ من پی دوست می گردم.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد