مسئولیت

تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن!

شازده کوچولو پرسید: برای این کار چه باید کرد؟

روباه در جواب گفت: باید صبور بود. تو اول کمی دور از من به این شکل لای علفها می نشینی.

من از گوشه چشم به تو نگاه خواهم کرد و تو هیچ حرف نخواهی زد. زبان سرچشمه سوءتفاهم است.

ولی تو هر روز می توانی قدری جلوتر بنشینی. فردا شازده کوچولو باز آمد. روباه گفت:بهتر بود به وقت دیروز می آمدی.

تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد ازظهر بیایی من از ساعت سه به بعد کم کم خوشحال خواهم شد و هرچه بیشتر وقت بگذرد

 احساس خوشحالی من بیشتر خواهد بود. سر ساعت چهار نگران و هیجان زده خواهم شد و آنوقت به ارزش خوشبختی

پی خواهم برد. ولی اگر در وقت نامعلومی بیایی دل مشتاق من نمی داند کی خود را برای استقبال تو بیاراید. . . آخر دز هر چیز

باید آیینی باشد. شازده کوچولو پرسید آیین چیست؟

روباه گفت: اینهم چیزیست بسیار فراموش شده؛ چیزیست که باعث می شود روزی با روزهای دیگر و ساعتی با ساعت های

دیگر فرق پیدا کند. مثلا شکارچیان من برای خود ایینی دارند: روزهای پنجشنبه با دختران ده می رقصند. پس پنجشنبه روز نازنینی

است. من در آن روز تا پای تاکستانها به گردش می روم. اگر شکارچی ها هر وقت دلشان می خواست می رقصیدند روزها همه به هم

شبیه می شد و من دیگر تعطیل نمی داشتم. بدین گونه شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و همین که ساعت وداع نزدیک شد روباه

گفت: آه. . . من خواهم گریست. شازده کوچولو گفت: گناه از خود تو است من که بدی به جان تو نمی خواستم. تو خودت خواستی

که من تو را اهلی کنم. . . روباه گفت: درست است. شازده کوچولو گفت: در این صورت باز گریه خواهی کرد؟

روباه گفت: البته. شازده کوچولو گفت: ولی گریه هیچ سودی به حال تو نخواهد داشت. روباه گفت به وقت وداع من به رسم هدیه رازی

 برای تو فاش می کنم. آنگاه شازده کوچولو گفت: خداحافظ!. . . روباه گفت: خداحافظ و اینک راز من که بسیار ساده است: بدان که جز

با چشم دل نمی توان خوب دید. آنچه اصل است از دیده پنهان است. آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند ولی تو نباید فراموش کنی.

 تو هرچه را اهلی کنی همیشه مسئول آن خواهی بود.

نظرات 3 + ارسال نظر
جودی آبوت سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ب.ظ http://judy-abbott.blogsky.com

سلام من مسئول بچه های نوانخانم هستم موفق باشی

بانوی ماه سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:25 ب.ظ http://banooyemah.blogsky.com



سلام
ای رهگذر
با نگاه بی انتهایت
به عمق تک تک حروف و
واژه هایم بنگر و
آرام آرام
مرا همراه با این صفحه ورق بزن...
و بعد به رسم روزگار مراو
عمق نو شته هایم را
به دست فراموشی بسپار...

سرود چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:23 ق.ظ

سلام دوست خوبم...
نوشته های فوق العاده ای داری...
از خواندنشون یه دنیا لذت بردم...
کاش می دونستی که چقدر دلم می خواست منو اهلی کنی...
ممنونم که اجازه خواندن نوشته های قشنگت رو بهم دادی...
خودتم خوب می دونی که برام افتخار بزرگیه نوشته های کسی رو بخوانم که واقعا دوستش دارم.
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد